قافيه از ديد شمس قيس رازي (1)


 

نويسنده: علي بابک*




 

 

چکيده
 

شمس قيس رازي، جست و جوگر سده ي هفتم هجري، از هوش مندان کم مانند تاريخ ادب ايران است. کتاب ارج مند او،المعجم في معابير اشعار العجم، تابه امروز، درشناخت شعر، دربلنداي تنهايي مانده است.
از سده ي هفتم تا روزگار نيما،همه اديباني که در شناخت شعر قلم زده اند، و پس از آن، همه ي اديبان سنت گرا که به شناخت شعر پرداخته اند، جز بازنوشت مطالبي از المعجم، کار چشم گيري نکرده اند و شگفتا که اين کتاب، دست مايه ي نوگرايان هم بوده است و چه انتحال،سلخ و المام هايي که در اين بازنوشت ها و دست مايه گي ها روي داده!
ما،در اين کار،به شناخت قافيه از ديد شمس پرداخته ايم تا شايد،اندکي از حقي که اين مرد بزرگ بر ما دارد،گزارده باشيم.
حرف، حرکت، حرکت نهفته، شعر، قافيه، وابسته ي قافيه، واژه ي قافيه، هسته ي قافيه.

درآمد:
 

شعر از ديد شمس
از ديد شمس قيس، شعر، سخني ست با اين ويژگي ها:
1. انديشيده بودن : موضوع شعري، در انديشه ي شاعر، سر مي زند؛ مي بالد و مي پالايد؛ مي گسترد و به شکل کلي خود در مي آيد.
2. نظم انديشه گي داشتن : شکل کلي شعري، با تلاش انديشه گي شاعر، به کوچک ترين واحدهاي معنايي شعري، تقسيم مي شود؛ اين واحدها، به نظم منطقي در مي آيد، و شکل ذهني شعر، بدين گونه کامل مي شود.
3. آهنگين بودن: پس از آن که شکل ذهني شعر، کامل شد، وزن عروضي بر آن بار مي شود، و تقسيم کرد، برابري اين دوبخش، در شمار هجاهاست.
5. تکرار شونده گي : در هرواحد شعري، هر بخش، تکرار ديگري ست؛ بنابراين، آرايش هجايي هر بخش، از ديد کوتاه - بلندي، هم سان است، يعني ؛ هر يک از دو بخش يک واحد را، اگر با ديگري بسنجيم،هجاي کوتاه در برابر هجاي کوتاه، و هجاي بلند در برابر هجاي بلند، قرار مي گيرد.
6. يکي بودن حرف يا حروفي در واژه هاي تکرار ناشونده ي پاياني هر بخش از يک واحد، ويا هر واحد از يک منظومه.(196) (1)
کوچک ترين واحد شعري، از ديد شمس «مقداري باشد از کلام منظوم که چون شاعر از نظم آن فارغ شد و بر آخر آن وقف کرد،از سر گيرد و ديگري مثل آن آغاز کند، و حرف آخرين هر يک از به جنس خويش در هر بيت (مکرر) گرداند؛يعني هر يک را بر همان حرف ختم کند که ديگري (را)، و اين مقدار را بيت خوانند»(29)
بر پايه ي اين سخن و با پروا به ديگر سخنان شمس در «المعجم» که بدان اشاره خواهد شد، بدين يافته ها توان رسيد:
1. کوچک ترين واحد شعري، بيت است که «اقل شعر، بيتي تمام باد شد.»(196)

 

(1)جهان، اي برادر،نماند به کس
دل اندر جهان آفرين بند و بس
(سعدي، گلستان /58)(2)

2. کوچک ترين واحد شعري، بيت هست، ولي هر بيتي ، به ناگزير، شعر نيست تا بتواند کوچک ترين واحد شعري باشد.
از آن جا که بيت، از دو نيمه ي برابر، شکل مي گيرد، اگر در نيمه ي دوم،به همان حرف يا حروفي در واژه ي پاياني، ختم شده باشد که در نيمه ي نخست به همان حرف يا حروف در واژه يي ديگر ختم شده بوده،شعر است؛ مثل نمونه ي (1)، و گر نه،شعر نيست؛مثل اين نمونه :

(2)مسکين حريص در همه عالم همي رود
او در قفاي رزق و اجل در قفاي او
(سعدي، گلستان/ 183)

در اين صورت، کوچک ترين واحد شعري، دو بيت از يک منظومه است، چون دو بيت يک منظومه، واژه هاي تکرار ناشونده ي پاياني شان، به ناگزير، به حرف يا حروف يک ساني پايان مي يابد(29):

(3)بياييد اي کبوترهاي دل خواه
بدن کافور گون، پاها چو شنگرف

بپريد از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آييد چون برف
(بهار، ج371/1)
3. شعر، از نظم بر مي آيد، و کوچک ترين واحد نظم، نيم بيت است که «نيمه ي بيت را محل وقف گردانيده اند.... تا نظم آن،شنونده را به زودي روشن شود.» (30)؛ بنابراين، هر شعري نظم است و لي هر نظمي شعر نيست.
4. بيتي که کوچک ترين واحد شعري باشد،بزرگ ترين واحد شعري نيز هست؛ چون،پس از پايان بيت، بيتي ديگر آغاز مي شود؛ از اين رو؛بيتي که شعر باشد، در شعر بودن، جزئي از واحد بزرگ تر نيست،و يک منظومه ي چند بيتي، از تکرار واحد بيت شکل مي گيرد، مثلا ، شاه نامه از نزديک به شست هزار واحد شعري درست شده،و مثنوي مولوي از حدود بيست و شش هزار واحد شعري .
بيتي که کوچک ترين واحد شعري نباشد،يک منظومه است؛ منظومه يي که از دو واحد نظمي شکل گرفته،اين منظومه، درشعر بودن،جزيي است از يک واحد دو بيتي شعري.
5. واژه هاي تکرار ناشونده ي پاياني نيمه بيت ها يا بيت ها به سبب داشتن حرف يا حروف مشترک، به گونه يي هم آوايي يا «سجع» مي رسند، يعني هم آوا يا «مسجع» مي شوند؛ مثل شنگرف و برف در نمونه (3) يا بيماري و بيداري در اين نمونه :

(4)شب سياهي کرد و بيماري گرفت
ديده را طغيان بيداري گرفت
(فروغ، 94)

بنابراين، کوچک ترين واحد شعري، دست کم، از دو واحد نظمي «مسجع الا واخر» شکل مي گيرد، و روشن است که اگر بيت،شعر نباشد،دو بيت «مسجع الاواخر» يک واحد شعري تشکيل مي دهد،يعني ، سجع در نيمه هاي دوم و چهارم ظاهر مي شود، و روي هم رفته، اين سجع را «قافيت نام کردند.» (30)
جاي آن است که پيش از پرداختن به «قافيت» يا «قافيه»، ويژه گي هاي شعر را از ديد شمس قيس، به فشرده گي بازنويسيم، ما اين ويژه گي ها را به دو بخش ژرف ساختي و روساختي تقسيم مي کنيم:
* ويژگي هاي ژرف ساختي:
- انديشده بودن؛
- نظم انديشه گي داشتن: از گوهر شعري برخوردار شدن.
* ويژگي هاي روساختي:
- وزن عروضي داشتن؛
- دست کم از دو واحد نظمي شکل گرفتن که «هر بيت را دو نيمه باشد... و هر نيمه را مصراعي خوانند» (30)؛
- برابر بودن مصراع ها؛
- قافيه داشتن .
 

قافيه
 

1. تعريف و تشخيص
قافيه که ويژگي بنيادين شعر است؛ «بعضي از کلمه ي آخرين بيت باشد، به شرط آن که آن کلمه بعين ها و معناها در آخر ابيات ديگر متکرر نشود، پس [اگر متکرر شود] آن را رديف خوانند و قافيت در ماقبل آن باشد.» (202)
شمس در اين جا،سه بيت را مثال آورده، مثال ها و توضيح هاي خود او را مي آوريم:

 

(5) رخ تو رونق قمر دارد
لب تو لذت شکر دارد

چون کلمه ي دارد، در اين شعر، متکرر آمد؛ آن را رديف خوانند و قافيت در کلمه ي قمر و شکرست و چون ماقبل راي قمر و شکر متحرک است، قافيت اين شعر، حرف و حرکتي بيش نباشد،اعني حرف را و حرکت ماقبل آن، و اگر ماقبل حرف آخرين از کلمه قافيت،ساکن باشد، چنان که:

(6) اي نرگس پر خمار تو مست
دل ها زغم تو رفت از دست

قافيت آن از آخر کلمه باشد تا به نخستين حرکتي که پيش از سواکن آن بود؛پس قافيت [اين شعر، دو حرف و حرکتي بيش نباشد و آن «سين» و «تا» است و حرکت ماقبل آن، اما اگر حرف آخرين از کلمه ي قافيت] نه از نفس کلمه ي قافيت بود، بل که به علتي بدان ملحق شده باشد، چنان که:

(7) برخي چشم مست شان
وان زلف هم چون شست شان

که کلمه ي اصلي در آخر اين شعر، «مست» و «شست» است و «شان» از بهر اضافت جماعت، بدان ملحق شده است [قافيت آن، از آخر کلمه باشد تا به نخستين حرکتي که پيش از سواکن حروف نفس کلمه باشد] پس قافيت اين شعر، پنج حرف و حرکتي باشد؛ از «نون» تا به حرکت ما قبل «سين» مست و شست، و اين جمله را قافيت خوانند... (202 و 203)
از سخن شمس بر مي آيد که «قافيه» در بخش پاياني «واژه ي قافيه» است و براي شناخت آن،آخرين حرف اصلي واژه ي قافيه (روي) را مي يابيم و از آن جا به سمت راست، به سوي نخستين حرکت، پيش مي رويم، پس از يافتن نخستين حرکت، آن را دور مي زنيم و بر مي گرديم و اين برگشت را تا پايان واژه ي قافيه ادامه مي دهيم؛بدين گونه، قافيه مشخص مي شود.
در توضيح مطلب، قافيه را در سه مثال شمس و چند مثال ديگر، مشخص مي کنيم:
در نشان دادن مرزهاي قافيه، خط تشخيص از «روي» آغاز مي شود،هسته را مي پيمايد و در برگشت . وابسته را نيز - اگر باشد - در بر مي گيرد.

(8) تني زنده دل، خفته در زير گل
به ازعالمي زنده ي مرده دل
(سعدي ، بوستان/ب،1277)

آن کس که به دينار و درم خير نيندوخت
سر عاقبت اندر سر دينار و درم کرد

خواهي که ممتع شوي از دنيا و عقبا
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد
(سعدي/ گلستان،169)

 

حرکت نهفته:
 

به باور شمس، پيش از هر «ا» (با صداي «a»، يک «a»، پيش از هر «و» (با صداي «U»، يک «O» و پيش از هر «ي» (با صداي «i»)، يک «C» نهفته است؛ بنابراين، چنين «ا»، و«و» «ي» هايي، مي توانند آغاز گر قافيه و يا به تنهايي،حرکت و حرف قافيه باشند (268 و 270)
ماه همه جا حرکت نهفته را درون دايره مي آوريم.

در اين سه مثال ، «ا»، «و» و «ي»، به ترتيب، حرکت قافيه را پيش از خود، در نهان دارند، و يا به عبارت روشن تر،آغاز گر قافيه اند:

 

(10) الا اي طوطي گوياي اسرار مبادا خاليت شکر ز منقار
(حافظ، 165)

 

(11) ديگر ز شاخ سرو سهي،بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روي گل به دور
(حافظ، 172)

(12) باز بر تافت به عالم خورشيد
بر رخ خلق تيغ کشيد
(ايرج ميرزا، 150)

در سه مثال بعدي ، «ا»، «و» و «ي»، به ترتيب، همه قافيه اند:

(13) چو زيبا و خوش بوست اين ياس زرد
چو با ناز او را نوزاد صبا

نمايد چو پارينه شه زاده گان
به زرين کلاه و زمرد قبا
(اخوان،271)

(14) زمين از سبزه، نزهت گاه آهو
هوا از مشک پر، خالي ز آهو
(نظامي، ج 166/1)

(15) از صورت خوب تو چه معني بنمايد
آن قوم که صورت نشناسند ز معني

تا جز رخ زيباي تو صورت نپسندند
گو حسن تو بگشاي نقاب از رخ دعوي(3)
(خوسفي، 372)

2. قافيه در دو بخش
قافيه را، به طور کلي، مي توان به دو بخش تقسيم کرد: هسته؛ وابسته
بخش نخست، هسته: از آخرين حرف اصلي واژه ي قافيه تا نخستين حرکت پيش از آن،
بخش دوم ؛وابسته : از آخرين حرف واژه ي قافيه تا بخش نخست.

(16) در نوازش، نيش ماران يافتن
زهر در لب خند ياران يافتن
(فروغ، 57)

قافيه ، با بودن هسته؛ شکل مي گيرد؛ بود و نبود وابسته اختياري ست. آن جا که آخرين حرف اصلي واژه ي قافيه، آخرين حرف واژه ي قافيه نيز هست؛ يعني واژه ي قافيه با آخرين حرف اصلي پايان مي يابد، قافيه،وابسته ندارد، مثل نمونه هاي (10)، (11)، (12)، (13)،...
شمس، در توضيح گستره ي قافيه، هر حرف و حرکتي را به نامي ياد مي کند؛ما توضيح شمس را در بخش هسته و وابسته، آوريم.
 


پی نوشت ها :
 

*گروه زبان و ادبيات فارسي دانش گاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:نشريه پايگاه نور،شماره20.